خرید و فروش فیش حج عمره و تمتع-09199197145

خرید و فروش فیش حج تمتع و عمره بانک ملی و ملت،فیش حج،خرید فیش حج تمتع،فروش فیش حج تمتع،فروش امتیاز فیش حج،خرید امتیاز فیش حج،فروش فیش عمره،خرید فیش عمره،فروش حج واجب،خرید حج واجب،خرید و فروش فیش حج عمره ملی و ملت،خرید-و-فروش-فیش-حج،معتبرترین مرکز خرید و فروش فیش حج در کشور،خرید فیش حج فروش فیش حج

خرید و فروش فیش حج عمره و تمتع-09199197145

خرید و فروش فیش حج تمتع و عمره بانک ملی و ملت،فیش حج،خرید فیش حج تمتع،فروش فیش حج تمتع،فروش امتیاز فیش حج،خرید امتیاز فیش حج،فروش فیش عمره،خرید فیش عمره،فروش حج واجب،خرید حج واجب،خرید و فروش فیش حج عمره ملی و ملت،خرید-و-فروش-فیش-حج،معتبرترین مرکز خرید و فروش فیش حج در کشور،خرید فیش حج فروش فیش حج

خرید و فروش فیش حج عمره و تمتع-09199197145

آگهی های خریداران و فروشندگان فیش حج تمتع و عمره در کل ایران در سایت ایران حج
آدرس سایت:
www.iran-haj.com

آدرس کانال تلگرام:
telegram.me/iranhajj


مرکز خرید و فروش فیش حج در سراسر کشور با بهترین قیمت
شماره های تماس:
0919-9197145
0919-9197146
0919-3800046

نظرات
  • ۱۹ اسفند ۹۶، ۲۱:۵۰ - سیّد محمّد جعاوله
    سلام
  • ۰
  • ۰

یاد خدا

یاد خدا



برای خواندن لطفا به ادامه مطلب بروید


یاد خدا


در « بنی اسرائیل» زن فاحشۀبدکاره ای بود.  عادت او این بود که هر روز در خانه اش را باز می گذاشت و کنار در،  تختی قرار می داد و خود را آرایش می کرد و روی تخت می نشست،  هر کس از مقابلِ خانه اش می گذشت،  در دام می افتاد- قبل از اسلام،  زنان بدکاره بالای خانۀخود بیرق می زدند- از خصوصیات او این بود که ده دینار را قبلاً دریافت می کرد.  یک روز شخص عابد و زاهدی که اهل این کار نبود،  از در خانۀ فاحشه می گذشت،  این عابد که در عمرش جز تقوا و بندگی خدا کاری نداشت،  چون چشمش به این فاحشه افتاد،  جمال و دلربایی زن،  نظرش را جلب کرد و پایش سست شد.  خواست وارد خانه شود،  مأموری گفت:  ده دینار بده،  بعد وارد شو.  چون عابد پول نداشت،  فوراً رفت،  کالایی را که داشت فروخت،  آنگاه بازگشت و ده دینار به مأمور داد و وارد خانه شد و پهلوی آن زن نشست،  امّا هنگام عمل حرام یک دفعه بدنش لرزید،  خیالی رحمانی به مغزش خطور کرد که او را سخت لرزاند،  به طوری که زن متوجّه شد و گفت:  چرا می لرزی،  از این فکر بگذر.  عابد گفت:  خدا حاضر است و من از او می ترسم.  زن گفت:  بسیاری از مردم،  آرزوی مرا دارند،  حالا تو می خواهی مرا رها کنی و بروی؟ عابد گفت:  پولی را که پرداختم،  به تو بخشیدم،  مرا رها کن.  عابد از خانه بیرون رفت،  در حالی که دائماً فریاد می زد و نمی توانست آرام بگیرد،  به ناچار از شهر خارج شد.  آن زنِ بدکار،  به فکر فرو رفت.  به خود گفت:  خاک بر سرت! این مرد تا به حال گناه نکرده بود،  حال که خواست گناه بکند،  از ترس خداوند و مکافات عمل،  این طور حالش دگرگون شد،  تو که یک عمر گناه کرده ای چه می کنی؟ فوراً در خانه را بست و از گناهان خود پشیمان شد،  به فکر افتاد که به دنبال این مرد برود و پس از توبه کردن با او ازدواج کند،  تا خداوند او را ببخشد.  به دنبال عابد رفت،  و با نشانی هایی که گرفته بود تا آن قریه که عابد در آنجا بود،  رفت.  وقتی به آنجا رسید،  نزد عابد رفته،  روبند صورتش را کنار زد تا عابد او را بشناسد،  و به او گفت که: « آمده ام،  توبه کنم. » تا روبندش را کنار زد،  عابد فریادی کشید و از دنیا رفت.  زن،  سر به آسمان بلند کرد و گفت:  خدایا،  از گذشته هایم پشیمانم،  به نزد این مرد صالح آمدم تا با او ازدواج کنم و تدارک گذشتۀسیاهم را ببینم،  حالا که او از دنیا رفته،  خدایا جانم را بگیر و به او ملحق فرما.  در همان حال،  زن از دنیا رفت و یقیناً در عالم آخرت هر دو با هم خواهند بود. [1]

پی نوشت

[1] معاد و قیامت داستانهای شهید ج 3 ص 48


منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

  • ۹۵/۱۰/۳۰
  • ایران حج www.iranhaj.com

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی