ضیافتی با میزبانی خدا
حجّ، یعنی
چشمهای است حج; ...
که هر که از آن نوشید، تشنهتر شد،
و هر که حلاوت آن را یافت، شیفتهتر گشت،
و هر که چهره جان در زمزم معارفش شست، پاکدل شد.
کتابی است حج; ...
که هر که با الفبای معارفش آشنا شد، دل به آن سپرد،
و هر که اوراقی از رموز و اسرارش را با سرانگشت تدبّر، ورق زد، مشتاق به پایان بردن این صحیفه عرفان گردید،
و هر که حتّی نگاهی به سطور این «کتاب یقین» افکند، و نظر بر خطنوشتههای این «بیتالمعمور» داشت، بذر معرفت در اندیشه و دل کاشت.
خانهای است حج; ...
که هر که چند صباحی رحل اقامت در آن افکند،
و هر که چند روزی بار سفر به سوی آن کشید و لذّت آرمیدن در سایه معنویّت «بیت خدا» را چشید، رنج سفر فراموش کرد و آنجا را خانه خود، خانه خدا و خانه مردم یافت.
هر که مقیم این خانه شد، مقام یافت.
هر که ساکن این حریم گشت، به سکون نفس رسید.
درختی است حج; ...
که اگر دست نیاز به شاخههای کرامتش بیاویزی،
و اگر دامن طلب، زیر این «شاخه طوبی» بگستری،
دامن دامن، حکمت و نور نصیبت میشود.
و اگر در سایهاش نشینی، خنکای یقین را حسّ میکنی.
و اگر پنجه به سرشاخههای پربارش فراز بری، میوههای تازه ایمان و حضور میچینی.
بازاری است حج; ...
که هر که با «نقد خلوص»، پای بدان نهاد، کالای عبودیّت نصیبش میشود،
و هر که بیتوشه باور به آنجا رفت، تهیدست باز میگردد.
هر که جویا بود، به «منافع» میرسد،
و هر که هشیار بود، سود میبرد و هر که غافلانه رفت و بازگشت، زیان میبرد.
و هر که «کالای قلب» به آن بازار برد، مشتری صالحات، آن را نمیخرد.
و آنکه متاع فاسد به میان و میدان آورد، بیبهره و بیخریدار خواهد ماند.
مدرسهای است حج; ...
که کتاب و دفترش «عمل» و «تزکیه» است،
سازندهاش ابراهیم و اسماعیل و جبرئیل است،
بنیانش «تقوا» است،
و آنکه در این مدرسه نام نویسد، باید «مشق بندگی» را خوب بنویسد و «خطّ خلوص» را زیبا بنگارد و تکلیف طاعت را در کلاس مناسک، به دقّت و کمال و تمام، انجام دهد.
امتحانش توبه و قبولی آن، غفران است.
شهری است حج; ...
که کعبه، کانون و مرکز آن است.
مناسک، «آیین نامه» زیستن در این شهر قانونمند است و هر تخلّفی قربانی میخواهد.
شهری است آباد و آزاد، که وطن هر موحّد است و زادگاهِ دین و خاستگاه قرآن.
و هر که اهل این دیار است، «حاجی» است.
و هر که با این شهر بیگانه است، احساس غربت میکند.
دنیایی است حج; ...
که همه کائنات بر مدار «مطاف» سیر میکنند.
و مشاعر مقدس آن، محل همایش همه نژادها، زبانها، ملّتها و ملّیتهاست.
آنکه حاکم این دنیاست، «خدا»ست،
و آنکه به این نشأه گام مینهد، وارد «منظومه بندگی» میشود.
دنیایی است شگفت و سرشار از دیدنیها و شنیدنیها.
عجایب هفتصدگانه هستی، در «موزه حج» نگهداری میشود.
و حاجی، برای دیدار آثار باستانی توحید، عازم آنجا میشود و همه پدیدهها و صحنههایش، هم «نو» است، هم «کهن».
دریایی است حج; ...
موجخیز و گهرساز.
هر که به ژرفای معارفش فرو رود و در اعماق حکمتهایش غوّاصی کند، مرواریدهای گرانبها و بیبدیل به چنگ میآورد.
و هر که بر ساحل، به تماشا بایستد،
هرچندهمبهگوهرنرسد،امّاتلاطمامواجونسیمساحلایندریا،روحشراشاداب میکند.
رودخانهای است حج; ...
که هر که تن و جان در آن شست،
و هر که به شناگری در آن پرداخت،
و هر که با آب حیاتش به سمت و سوی دریا رفت،
دریایی شد و دریا شد!
و هر که کنار رُود ماند و رفتن رود را تماشا کرد، رود رفت و او ماند.
رودی است که به دریا میرسد و میرساند.
و هر که «روح دریایی» دارد، با حرکت این رود، همراه و همآوا میشود و پیچ و خم مشکلاتِ دینداری و فراز و نشیب راه بندگی و صخرهها و سنگلاخهای طریق عبودیّت را پشت سر میگذارد و تعلّقها را میگسلد.
هیچ سیلاب به دریا نرساند ما را *** ما که در هر بُنِ مو، سنگِ گرانی داریم
ندایی است حج; ...
پیچیده در گوش زمان،
برخاسته از حنجره ابراهیم،
و... نشسته بر گوش جانِ ملیونها موحّد ابراهیمی،
ندایی که از هر دیار دور و نزدیکی، از هر شهر و روستایی، از هر فراز و فرودی، «مهمان» میطلبد.
ضیافتی با میزبانی خدا !
و سفرهای گشوده تا ابدیّت، تا آخرت، تا بهشت، تا رضوان و رحمت، تا عفو و مغفرت.
ندایی پر طنین و آهنگین و دلنشین.
که آهنگ ملکوت دارد و نغمه خُلد برین.
و... عبادتی است حج; ...
که بعد سیاسی و اجتماعی دارد،
عزّت آفرین و شکوه بخش و قدرتساز است.
رمز وحدت و همبستگی است،
مایه معرفت و همدلی و تعاون است،
سیاستی در متن دین است، تا «ملل مسلمان» را با رمز قدرت و راز وحدت آشنا کند،
«امّت محمّدی» را در برابر «کفر جهانی» بسیج سازد،
حماسههای دین و عرفان را، در کنار هم به یادها آورد.
و حج، عبادتی است سیاسی، پایگاهی است برای رفعت اهل ولا، اهرمی است برای شکستن هیمنه استکبار، آیینهای است برای تماشای شکوه وحدت، مکتبی است برای آموزش عرفان و سلوک، مدرسهای است برای تربیت موحّدان مجاهد، بازاری است برای خرید آخرت، چشمهای است برای طهارت روح.
آری... اینهاست روح حج!
آماده حضور
رضا سلطانی شیرازی
مُحرم شدم به جامه احرام بندهوار *** آماده حضور و ملاقات کردگار
لبّیک گفتم از دل و جان در حریم دوست *** گشتم ز شوق وصلِ دل آرام بیقرار
رفتم به سوی کعبه ببینم جمال او *** یا تر کنم ز زمزم دل چشم اشکبار
برگرد خانهاش چو طواف از حجر کنم *** حمد و سپاس او کنم و ذکر بیشمار
تعمیر دل کنم به نماز طواف خویش *** اخلاص را طلب کنم از او خلیلوار
بینم صفا کجاست دمی هم صفا کنم *** آنجا که رمز وحدت از او هست آشکار
تقصیرها که کردهام اندر تمام عمر *** در مروه عفو از او طلبم من نصوحوار
با شستشوی خویش به اشک ندامتی *** در دل شوم به رحمت او من امیدوار
وانگه میان رکن و مقام از سر خلوص *** هستی خویش را به قدومش کنم نثار
با حجر و مستجار و حطیم آشنا شوم *** تا شستشو کنم ز سر و روی جان غبار
تجدید جامه باز به احرام نو کنم *** اندر مسیر معرفت و لطف کردگار
با بینشی که در عرفات آیدم به دست *** در مشعر و منا شوم از شوق بیقرار
شیطان ز خویش دور کنم صد هزار بار *** با هفت سنگ ریزه که رمزیست آشکار
قربان کنم به قرب جوارش ذبیحهای *** چون سنتی ز ذبح عظیم است یادگار
از سر برون برم همه آثار خودسری *** با حلق و با اراده چون تیغ آبدار
این سیر را که سیر و سلوکی است بینظیر *** پایان برم به عشق و شوم میهمان یار
شرطی کنم رضا که دگر بار بعد از این *** مُحرم شوم به بندگیش تا ختام کار
رو به سوی خدا
حاج سید محمّد حسین انوار
برخیز رو به سوی خدا کن *** آخر به عهد خویش وفا کن
عهد الست را تو بیاد آر *** لبّیک بازگوی و بلا کن
از ری برو به جانب کعبه *** خود را ز بند آز رها کن
بنمای حجّ و عمره و دل را *** با اشک دیده پاک و جلا کن
با ذکر نام خالق یکتا *** درد درون خویش دوا کن
بزدای ظلمت از دل و جان را *** روشن چو مه ز نور خدا کن
طوفی به دور کعبه دل زن *** بر مروه سعی سوی صفا کن
در پیشگاه حیّ توانا *** تسبیح گوی و حمد و ثنا کن
یکسوی زن حجاب خودی را *** آزادگی به روح عطا کن
حِجر و حَجَر، حطیم یمانی *** کن استلام و ترک ریا کن
از عشق بوسه زن تو حجر را *** وز دل بر آر دست و دعا کن
بریاد اسماعیل و براهیم *** رو در مقام و ذکر خفا کن
در درگه خدای توانا *** بهر نماز پشت دو تا کن
رکن حطیم را به سرآور *** زمزم بنوش و قصد شفا کن
در مسجار وادی عرفان *** خود را ز قید جهل رها کن
در مشعر الحرام به تعظیم *** آرای خویش و ترک جفا کن
رو در منا و نفس بهیمی *** قربان ز راه صدق و صفا کن
با سنگریزه اهرمنت ران *** ز ابلیس راه خویش جدا کن
آخر که مقصدی تو خدا را *** از خاک پست سیر علی کن
بنما سفر به عالم علوی *** چون خضر رو به عمر بقا کن
تا زنده گردی از دم رحمان *** خود همسفر به باد صبا کن
رو آر در حریم محمّد(صلی الله علیه وآله) *** رو جستجوی راه هدا کن
در شام تار همچو مه نو *** زان مهر، کسبِ نور و ضیا کن
با مهر و عشق حق دل و جان را *** خالی ز مکر و ریب و ریا کن
در نزد حقّ، شفیع قیامت *** بهر نجات، آلعبا کن
در بحر فضل و رحمت یزدان *** غوّاص باش و سیر و شنا کن
ای زاده عماد صفاهان *** ز انوار قدس راهنما کن
تا زان فروغ راه بری تو *** برخیز و دین خویش ادا کن
کعبه جان
خاقانی
شبروان در صبح صادق کعبه جان دیدهاند *** صبح را چون محرمانِ کعبه عریان دیدهاند
از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح *** هم به صبح از کعبه جان روی ایمان دیدهاند
خواندهاند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک *** در دل از خطّ یدالله صد دبستان دیدهاند
کعبه جان زان سوی نه شهر جوی و هفت ده *** کاین دوجا را نفس امیر و طبع دهقان دیدهاند
برگذشته زین ده و زان شهر و در اقلیم دل *** کعبه جان را به شهر عشق بنیان دیدهاند
کعبه سنگین مثال کعبه جان کردهاند *** خاصگان این را طفیل دیدنِ آن دیدهاند
هر کبوتر کز حریم کعبه جان آمده *** زیر پرّش نامه توفیق پنهان دیدهاند
تا خیال کعبه نقش دیده جان دیدهاند *** دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار *** قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیدهاند
رانده ز آنجا تا به خاک حلّه و آب فرات *** موقف الشمس و مقام شیر یزدان دیدهاند
پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را *** همچو جیش نحل جوشی انسی و جان دیدهاند
بادیه باغ بهشت و بر سر خوانهای حاج *** پرّ طاووس بهشتی را مگسران دیدهاند
وز طناب خیمهها برگرد لشگرگاه حاج *** صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیدهاند
از بسی پرّ ملک گسترده زیر پای حاج *** حاج زیر پای فرش سندس الوان دیدهاند
خهخه آن ماهِ نو ذوالحجه کز وادی عروس *** چون خم تاج عروسان از شبستان دیدهاند
در میان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق *** خار و حنظل گُلشکرهای صفاهان دیدهاند
دشت محرم صحنِ محشر گشته وز لبّیک خلق *** نفخه صور اندر این پیروزه پنگان دیدهاند
دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند *** کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیدهاند
عرضهگاه دشت موقف عرض جنّات است از آنک *** مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند
کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او *** کوه قاف و نقطه فا، هر دو یکسان دیدهاند
هشتم ذیالحجه در موقف رسیده چاشتگاه *** شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان دیدهاند
شب فراز کوه از اشک شور جمع و نور شمع *** ابر در افشان و خورشید درخشان دیدهاند
آفتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج *** چون نماز دیگری بهر سلیمان دیدهاند
خلق هفتاد و سه فرقت کرده هفتاد و دو حج *** انسی و جنّی و شیطانی مسلمان دیدهاند
ای بریدِ صبح سوی شام و ایران بر خبر *** زین شرف کامسال اهل شام و ایران دیدهاند
ای زبان آفتاب احرار کیهان را بگوی *** دولتی کز حجّ اکبر حاج کیهان دیدهاند
رانده ز اول شب بر آن کُه پایه و بشکسته سنگ *** نیمه شب مشعل به مشعر نور غفران دیدهاند
بامدادان نفس حیوان کرده قربان در منا *** لیک قربان خواص از نفس انسان دیدهاند
بیزبانان بر زبان بیزبانی شکر حق *** گفته وقت کشتن و حق را زبان دان دیدهاند
در سه جمره بوده پیش مسجد خَیف اهل خوف *** سنگ را کانداخته بر دیو غضبان دیدهاند
پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز *** و آسمان را در طوافش هفت دوران دیدهاند
رفته و سعی صفا و مروه کرده چار و سه *** هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیدهاند
چون ز راه مکه «خاقانی» به یثرب داد روی *** پیش مصدر مصطفی ثانی حسّان دیدهاند
میقات عشق
احمد ثابتی
حاجی ای ره پوی راه کبریا *** ای بدور از کبر و نیرنگ و ریا
ای کفن پوشیده در میقات عشق *** ای حجر بوسیده در میعاد عشق
نغمه لبّیک جاری بر لبت *** ذکر حق راز و نیاز هر شبت
نازم آن سعی صفا و مروهات *** آن طواف هفت دور کعبهات
آن نماز روح بخشت در مقام *** در سخن با صاحب بیت الحرام
یعنی ای ربّ وَدود دلنواز *** این مَنم، بربسته قامت برنماز
بنده تزویر و زور و زَر نیام *** مَست جام باده عرفانیام
دست جان از دهر شستم ای رفیق *** تا تو را جویم در این بیت عتیق
آمدم تا غسل در زمزم کنم *** معرفت افزون، جهالت کم کنم
در وقوف مشعر آموزم شعور *** در منای عشقِ تو یابم حضور
رَمی تندیس بُت اکبر کنم *** چشم جان از اشک شوقت تر کنم
بعد از آن در مَسلَخ عشق منا *** ذبح قربانی کنم ای آشنا
آری، آری کعبه یعنی عشق و شور *** حج صراط روشنِ بزم حضور
کعبه یعنی ثقل سنگین زمین *** بیت معمور خدا، دار الأمین
آنکه حج را دید، جز حق را ندید *** نامَد از او غیرِ فعل حق پدید
جدائی نامه
احمد نعمتی
مدینه دل به وصلت بیقرار است *** دو چشمم از فراقت اشکبار است
ز خاطر کی رود یادت مدینه؟ *** مرا یادت به خاطر ماندگار است
دل ویرانهام جای تو باشد *** که گنج اندر خرابه پایدار است
چنان زد سوز هجرت داغ بر دل *** که تا صبح قیامت پایدار است
تو داری بوی پیغمبر مدینه! *** تو را از او هزاران یادگار است
اگر چه دوری از چشمم مدینه *** خیالت دیده را نقش و نگار است
تو پاکان را به سینه جای دادی *** زمینت بهتر از صد لالهزارست
مدینه سرزمین پاک گُلها *** مرا از دوریت بر دیده خار است
نهال شوق تو کِشتیم به سینه *** درختی شُد که پر از برگ و بار است
فراقت را تحمّل کی توانم؟ *** مرا این کار بیرون ز اختیار است
جدایی نامهام آمد به پایان *** کنون این آرزو از کردگار است
که بیت الله کند قسمت دگر بار *** که هجرانش مرا بس ناگوار است
دگر بخشد گناهم را ز رحمت *** خدایا! «نعمتی» امیدوار است
حج ابراهیمی
احمد فغانی
حج بود ای رهرو آیین حق *** پرچم پرافتخار دین حق
تا بساط بیت حق برپا بود *** دین و مکتب جمله پابرجا بود
حج بسیج اهل توحید است و بس *** حج بود بنیان کن کوهِ هوس
حج نمایشگاه ایمان و صفاست *** حج، عبور از کوچه مهر و وفاست
حج بسیج ضد کفر است و نفاق *** حج بود سرمایه اهل وفاق
حج طواف دائم اهل زمین *** دور کعبه، هم خط عرش برین
بهترین میعادگاه امت است *** حج سراسر شور و عشق و رحمت است
حج گذشتن از تمام زندگیست *** رمز و راز و منتهای بندگیست
حج سراسر عشق ذات کبریاست *** پایگاهِ امنِ تسلیم و رضاست
از تکبّر پاک میگردد بشر *** چون گذشت از مال و حتی موی سر
میشود بخشوده هر جرم و گناه *** توبهها مقبول درگاه اِله
زنده گردد در حج ای نام آوران *** بیشک آثار همه پیغمبران
حج بود جای مرور مشکلات *** رفع گردد جمله در حج معضلات
گر کنی ترک حج ای انسان پاک *** میشود آنگه به امر حق هلاک
ترک حج یعنی شکست مسلمین *** انهدام کامل ارکان دین
سلطه طاغوتیان بر مردمان *** میشود با ترک حج نیکو عیان
عامل اصلاح ایمانست حج *** گنج روزی، پاکی جانست حج
از گناهان میکنی با حج فرار *** حاجی ای مهمان ذات کردگار
حج بود میعاد و بیعت با ولی *** حج کند دلهای ما را صیقلی
حج تجلّیگاه عزّت، افتخار *** حج طنینِ خشمِ امّت از شرار
مایه آرامش دلها حج است *** جایگاه حل مشکلها حج است
کعبه باشد قبله اهل یقین *** مهبط وحی و قیام مسلمین
مورد تکریم جمله انبیا *** خانه امن و امان اولیا
مولد پاک امیر مؤمنان *** مرکزِ ثقلِ زمین و آسمان
اولین بیت و عبادتگاه عام *** وضع شد در مکه از بهر قیام
کعبه باشد ای گروه مسلمین *** همچو پیغمبر «هدیً للعالمین»
حاجیان «یأتین من فجٍّ عمیق» *** قال «وَلیَطَّوَّفوا البیت العتیق»
ای که خواندی قصّه اصحاب فیل *** دشمن بیت خدا باشد علیل
مکّه باشد محور و قطب قیام *** کعبه باشد مقتدای خاص و عام
دوستان نک حج خلیل اللّهی است *** مرکز بیداری و آگاهی است
حج نباشد بیبرائت حج ناب *** بیبرائت حج بود همچون حباب
انزجار و نفرت از اعدای دین *** هست واجب بر تمام مسلمین
زنده شد اندیشه اسلام ناب *** با پیام روحبخش انقلاب
با برائت نیست دیگر حج غریب *** برکند حج کاخ تزویر و فریب
حج بیروح و تحرک، بیقیام *** هست چون شمشیر دائم در نیام
حج کنون مهجور گشته چون کتاب *** مسلمین را از چه رو برده است خواب
مسلمین ای وارثان شطّ خون *** صبح نزدیک است «أینَ تَذهَبون»
هست فریاد برائت روح حج *** کی پذیرد حق تن بیروح حج
رجم شیطان کن مسلمان غیور *** تیشه زن بر ریشه خصم شرور
چنگ زن بر ریسمان اتحاد *** باش فرّ و زینت اهل سداد
اهل ایمان را همیشه یارباش *** در هجوم فتنهها بیدار باش
جان من برخیز از خواب گران *** کن نظاره فتنه اهریمنان
تیغها در دست زنگیهای مست *** برجهان حاکم ستمکاران پست
جنگ و خونریزیست دائم کارشان *** غارت مستضعفین افکارشان
کینه و خشمت کنون اظهار کن *** رمی شیطان، رمی استکبار کن
دست شیطانهای خائن، لاجرم *** قطع کن از دامن حِلّ و حرم
در مصاف خصم و باطل شیر باش *** مرد حق و زاده تدبیر باش
ای «فغانی» از خدا بنما طلب *** روزیت گردد طواف بیت ربّ
دیدار خانه کعبه
ادیب برومند
اینجا سرای کیست بدین فرّ و عزّ و شأن *** خَم در برابرش، همه پشت جهانیان
اینجا سرای کیست چنین آسمان شکوه *** کاندر زمین، شکوه فروشد بر آسمان
اینجا سرای کیست بدین حشمت و وقار *** سرها به پیش او خَم و لبها درود خوان
اینجا سرای کیست که نازان بود بچرخ *** وز قدر و جاه، خیره بدو چشم کهکشان
اینجا سرای کیست که در غیبت و حضور *** قدهای چون خدنگ، به سویش بود کمان
اینجا سرای کیست که گرد حریم وی *** چندین رواق سر به فلک سوده چون جنان
خامش ستاده بر سرپا با هزار ناز *** دستانسرای راز الهی به صد زبان
گویای سر وحدت و شایان نام حق *** از اولین زمانه الی آخر الزمان
از فصل بینیازی دادار، نکتهگوی *** وز باب کردگاری خلاق، ترجمان
از لطف بینیاز، اشارتگر امین *** وز قهر کردگار بشارت ده امان
دارد سخن ز دوره پیغمبر خلیل *** تا عصر بتپرستی اعراب دیوسان
بس دلنشین سخن ز تصاریف روزگار *** بس ناروا خبر ز تواریخ باستان
از عهد بتگرایی و بتخانه پروری *** تا انتصار «احمد مختار» در جهان
از حسبحال مردم حقجوی حقپرست *** وز روزگار مردم بد عهد بد گمان
دارد به لوح سینه ز چندین هزار سال *** از خلق بیشمار، بسی طرفه داستان
چون نقطهایست ثابت و خلقش زهر کنار *** بگرفته در طواف، چو پرگار، در میان
با شکل چار گوشه نماید سیاهپوش *** وانگه سپید جامه بسی گرد او عیان
مانا که اوست شمع تجلای ایزدی *** گردش خلایقند چو پروانه پر زنان
خوشفر و خوش نهاد و خوشایند و خوشنمای *** دلجوی و دلنواز و دلفروز و دلستان
بس روشن از تجلی او «مسجدالحرام» *** و احرام بستگان همه زی ساحتش روان
بر بسته چشم از وطن و رخت از دیار *** بر کنده دل ز خانه و خاطر ز خانمان
لبیک گوی از همه اطراف رهسپر *** مرد و زن از سپید و سیه، خُرد تا کلان
آیند دسته دسته ز اقطار دور دست *** بهر طواف او همه در ذکر، هم بیان
بر دوش سعیشان همه گر بارِ پر کاه *** در پای شوقشان همه گر خارِ پرنیان
بس کاروانیان همه تسبیح گوی حق *** در یک ردیف، همره سالار کاروان
گردند گرد او گنهآلود و مستعین *** جویند رحمت از در خلاق مستعان
جانها قرین رحمت و دلها رهین شوق *** محو جلال وی همه از پیر تا جوان
بر چار رکن وی همه ناظر به چشم دل *** بر هفت دور وی همه شائق به امتنان
یکجا دَروست «حجر سماعیل» جلوهگر *** سویی دگر مقام «ابراهیم» سایبان
این در نماز، خارج محدوده طواف *** و آن در طواف، داخل محصوره مکان
بفکن نظر بر آن «حجرالأسود» شریف *** بنگر سپس به جانب «زرینه ناودان»
کاین هر دوراست بس اثر اندر صفای روح *** آنگه که در حرم، همه صافی شود روان
بنگر به «مستجار» که از زادن «علی» *** فرخنده آیتیست به اعجاز، توأمان
بنگر بدان «حطیم» که دیوار منحنیست *** از مرمر سپید و بر او آیت قرآن
درکش سه چار جرعه از آن آب خوشگوار *** کآید ز چاه «زمزم» و بخشد بتن توان
این کعبه مراد، تو پرسی سرای کیست؟ *** کاندر طواف اوست بسی خیرها نهان
اینجا سرای خالق کون و مکان خداست *** خلاق بنده پرور و دادار لا مکان
خورشید و ماه را نبود بخت آن که رخت *** اینجا کشند و سر بنهند اندر آستان
اینجاست آن حرم که برافروختش خلیل *** وز احترام حق، ز خلل ماند بر کران
آن کعبه ستوده که سنگ بنای وی *** بنهاد «پور آزر» و بفراشت طاق آن
اینجاست آن سرا که بفرمان ایزدی *** شد ساخته بنام خداوند انس و جان
اینجاست آن سرا که درو زاده شد «علی» *** آن خانهزاد ایزد و آزاده قهرمان
هر چند بیگمان همه جا خانه خداست *** وز بهر ذات وی نبود بیت و آشیان
لیکن بنام اوست خود این کعبه نامور *** تا سنت عبادت وی را بود نشان
تا زر اعتقاد کسان را به انقیاد *** در بوته فریضه حج سازد امتحان
تا بنگرد قیام خلایق به بندگی *** آنجا که بندگی به تعب یابد اقتران
احرام چیست؟ معرفت حرمت وجود *** محرم کسی که در حرم روح، پاسبان
سعی صفا و مروه تکاپوی آدمیست *** اندر پی صفا و مروت، به هفت خوان
وانگه روال هروله، اظهار شوق دل *** در راه طاعتیست به اخلاص، همعنان
دانی وقوف چیست در آن موقف جلیل *** واقف شدن به جلوه اسرار کن فکان
پرتاب سنگریزه بر آن تخته سنگها *** طرد هوای نفس بود از در هوان!
ذبح ذبیحه چیست جز ایثار خون گرم *** در مقدم مشیّت برتر خدایگان
حج امتحان داور یکتا بود ز خلق *** کآمد به شرع انور ما واجب، ار توان
اینجا حضور سر بهم آورده شاخهها *** پیوند انس را به ثمر میکند ضمان
ماییم اینک آمده از راه انقیاد *** بهر ادای حج تمتع، به پای جان
لبیک گوی دعوت حقیم و شادخوار *** کز بهر ما، ز لطف و کرم گسترید خوان
هر چند اوست در همه جا میزبان ما *** اینجا شدیم در حرمش خاصه میهمان
داریم امید آن که شود حج ما قبول *** در پیش ذوالجلال به اقبال جاودان
این است آن قصیده غرا که اهل دل *** خواهند از «ادیب» به عنوان ارمغان
منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه
- ۹۵/۱۱/۱۴